
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۲۰۱
۱
در گذر آمد خیالش گفت جان این است او
پادشاه شهرهای لامکان این است او
۲
صد هزار انگشتها اندر اشارت دیده شد
سوی او از نور جانها کای فلان این است او
۳
چون زمین سرسبز گشت از عکس آن گلزار او
نعرهها آمد به گوشم ز آسمان این است او
۴
هین سبکتر دست درزن در عنان مرکبش
پیش از آن کو برکشاند آن عنان این است او
۵
جمله نور حق گرفته همچو طور این جان از او
همچو گوهر تافته از عین کان این است او
۶
رو به ماه آورد مریخ و بگفتش هوش دار
تا نلافی تو ز خوبی هان و هان این است او
۷
شمس تبریزی شنیدستی ببین این نور را
کز وی آمد کاسدیهای بتان این است او
تصاویر و صوت


نظرات
علیرضا دهقانی