
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۲۰۳
۱
جسم و جان با خود نخواهم خانه خمار کو
لایق این کفر نادر در جهان زنار کو
۲
هر زمان چون مست گردد از نسیم خمر جان
تا در خمخانه میتازد ولیکن بار کو
۳
سوی بیگوشی سماع چنگ میآید ولیک
چنگ جانان است آن را چوب یا اوتار کو
۴
چونک او بیتن شود پس خلعت جان آورند
کاندر او دستان حایک یا که پود و تار کو
۵
کبر عاشق بوی کن کان خود به معنی خاکیی است
در چنان دریا تکبر یا که ننگ و عار کو
۶
چون مشامت برگشاید آیدت از غار عشق
طرفه بویی پس دوی هر سو که آخر غار کو
۷
رنگ بیرنگی است از رخسار عاشق آن صفا
آن وفا و آن صفا و لطف خوش رخسار کو
۸
آمدت مژده ز عمر سرمدی پس حمد کو
کاندر آن عمرت غم امسال و یاد پار کو
۹
صحبت ابرار و هم اشرار کان جا زحمت است
در حریم سایه آن مهتر اخیار کو
۱۰
شمس حق و دین خداوند صفاهای ابد
در شعاع آفتابش ذره هشیار کو
تصاویر و صوت


نظرات
یزدانپناه عسکری