مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۲۱۱

۱

ز من و تو شرری زاد در این دل ز چنان رو

که خطا بود از این رو و صواب است از آن رو

۲

ز همان رو که زد آتش ز همان رو کشد آتش

ز همان روی که مردم کندم زنده همان رو

۳

همه عشاق که مستند ز چه رو دیده ببستند

که بدانند که بی‌چشم توان دید به جان رو

۴

نبود روی از این سو همه پشت است از این سو

که نگنجید در این حد و نه در جان و مکان رو

۵

به یکی لحظه چریدند همه جان‌ها و پریدند

که نباید که ز نقصان شود از چشم نهان رو

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1245
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 819
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۶/۱۱/۰۵ - ۱۵:۳۹:۱۹
روی معشوق را نمی توان دید یا به عبارتی معشوق دیدنی نیست همین می‌‌تواند چشمی در ما پیدا کند که چنین معشوقی را ببینیم دیدنی از جنس لحظه مثل یک شهاب و آذرخش چون معشوقی این چنین مجسمه نیست که ساعت‌ها بتوان آن را تماشا نمود ولی می‌‌توان با او بود و با او کار کرد و او با ماست هنگامی که نو می‌‌شویم و نویی می‌‌کنیم آنچه که هست همه پشت معشوق است یعنی‌ گذشته است که ما می‌‌بینیم آینده در این زمان و مکان نمی‌‌گنجد بلکه از چشمه حق می‌‌جوشد و از عدم می‌‌آید