مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۲۱۲

۱

تو بمال گوش بربط که عظیم کاهل است او

بشکن خمار را سر که سر همه شکست او

۲

بنواز نغمه تر به نشاط جام احمر

صدفی است بحرپیما که در آورد به دست او

۳

چو درآمد آن سمن بر در خانه بسته بهتر

که پریر کرد حیله ز میان ما بجست او

۴

چه بهانه گر بت است او چه بلا و آفت است او

بگشاید و بدزدد کمر هزار مست او

۵

شده‌ایم آتشین پا که رویم مست آن جا

تو برو نخست بنگر که کنون به خانه هست او

۶

به کسی نظر ندارد به جز آینه بت من

که ز عکس چهره خود شده است بت پرست او

۷

هله ساقیا بیاور سوی من شراب احمر

که سری که مست شد او ز خیال ژاژ رست او

۸

نه غم و نه غم پرستم ز غم زمانه رستم

که حریف او شدستم که در ستم ببست او

۹

تو اگرچه سخت مستی برسان قدح به چستی

مشکن تو شیشه گرچه دو هزار کف بخست او

۱۰

قدحی رسان به جانم که برد به آسمانم

مدهم به دست فکرت که کشد به سوی پست او

۱۱

تو نه نیک گو و نی بد بپذیر ساغر خود

بد و نیک او بگوید که پناه هر بد است او

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1246
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 819
علی اسلامی مذهب :
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۶/۱۱/۰۵ - ۱۶:۰۳:۲۲
غزلی یگانه و تک که از مستی کامل و عشق کامل و شور وصف نا شدنی می‌‌آید و چه زیبا و هماهنگ با همه توانائی‌های سخن هنگامی که سخن خود به می‌‌ناب و شراب سرخ مبدل می‌‌گردد و نغمه‌ای تر و تازه می‌‌شود و مستی آن انسان را به جایی‌ می‌‌برد که معشوق را در خانه خود و ٔبت خود می‌‌پندارد و او را مانند خود عاشق این ٔبت می‌‌بیند و حریف و هم پیمانه خود به حساب می‌‌آورداین گونه است که انسان به مقامی می‌‌رسد که از غم و بدی یک باره جدا می‌‌شود و هنوز مستی بیشتر می‌‌خواهد تا راه آسمان و بی‌ مرزی را در نوردد و حسی نو را تجربه کند و با مستان دیگر سهیم شود