مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۲۱۷

۱

چهره زرد مرا بین و مرا هیچ مگو

درد بی‌حد بنگر بهر خدا هیچ مگو

۲

دل پرخون بنگر چشم چو جیحون بنگر

هر چه بینی بگذر چون و چرا هیچ مگو

۳

دی خیال تو بیامد به در خانه دل

در بزد گفت بیا در بگشا هیچ مگو

۴

دست خود را بگزیدم که فغان از غم تو

گفت من آن توام دست مخا هیچ مگو

۵

تو چو سرنای منی بی‌لب من ناله مکن

تا چو چنگت ننوازم ز نوا هیچ مگو

۶

گفتم این جان مرا گرد جهان چند کشی

گفت هر جا که کشم زود بیا هیچ مگو

۷

گفتم ار هیچ نگویم تو روا می‌داری

آتشی گردی و گویی که درآ هیچ مگو

۸

همچو گل خنده زد و گفت درآ تا بینی

همه آتش سمن و برگ و گیا هیچ مگو

۹

همه آتش گل گویا شد و با ما می‌گفت

جز ز لطف و کرم دلبر ما هیچ مگو

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1249
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 821
زهرا ذوالقدر :
سمیه الماسی :
عندلیب :

نظرات

user_image
ستاره سادات . پیغمبری
۱۳۸۹/۰۶/۱۴ - ۰۸:۳۲:۰۹
در نسخه کلیات شمس تبریزی ، بر اساس تصحیح بدیع الزمان فروزانفر ، شرکت مطالعات نشر کتاب پارسه ، چاپ اول ، تهران 1386 ، صفحه 730 ، غزل 2217 این بیت وجود ندارد :گفتم این جان مرا گرد جهان چند کشیگفت هر جا که کشم زود بیا هیچ مگو
پاسخ: با تشکر، تا به حال مورد حذف بیت نداشته‌ایم، مطمئن نیستم که اینجا باید چه کنم. دوستان با چاپهای انتشارات دیگر مقایسه کنند، انشاالله ;) که مشکل از چاپ آن انتشارات است!
user_image
رامین
۱۳۹۳/۱۱/۳۰ - ۱۲:۴۱:۰۸
با درود - در گزیده غزلیات من که گردآوری اقای شفیعی کدکنی است وجود دارد.
user_image
ابوتراب. عبودی
۱۴۰۱/۱۰/۲۶ - ۱۳:۰۲:۴۴
با سلام و عرض ادب محضر شما فرهیختگان  گرامی لحظه ای بر رخ زردم بنـِـگر هیچ مگو آبم از سـر بگـُذشته ، بگُـذر هیچ مگو عاشق ِ فجرم و مشتاق ِ طلوع سحَرم نزدمن جز سخن فجرو سحر هیچ مگو شب زنیمه بگذشته، سحر نزدیک است تاسپیده ندمیده به من خون به جگر هیچ مگو ناله ی زار  من و مرغ سحر مدغم شد کو ، کو ،می کند آن مرغ مگر هیچ مگو ماجرای من و دل عشق چوبشنید بگفت آمدم عاشق محزون ، بـنـِـگر هیچ مگو گفتم: ای عشق ،شب هجر مگر بی سحر است گفت: خاموش، نداری تو بصَر  هیچ مگو گفتم: این جذبه ی عشق ،از طرف معشوق است گفت: اسرار همان به که نهان، جان پدر هیچ مگو گفتمش: انتظارِ سحر و فجر (عبودی) را کشت گفت : عاشق بشود کشته معشوق، دگر هیچ مگو   با احترام،چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی