مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۲۲۸

۱

جان ما را هر نفس بستان نو

گوش ما را هر نفس دستان نو

۲

ماهیانیم اندر آن دریا که هست

روز روزش گوهر و مرجان نو

۳

تا فسون هیچ کس را نشنوی

این جهان کهنه را برهان نو

۴

عیش ما نقد است وآنگه نقد نو

ذات ما کان است وآنگه کان نو

۵

این شکر خور این شکر کز ذوق او

می‌دهد اندر دهان دندان نو

۶

جمله جان شو ار کسی پرسد تو را

تو کیی گو هر زمانی جان نو

۷

من زمین را لقمه‌ام لیکن زمین

رویدش زین لقمه صد لقمان نو

۸

زرد گشتی از خزان غمگین مشو

در خزان بین تاب تابستان نو

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1255
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 825
عندلیب :

نظرات

user_image
علی
۱۳۹۶/۰۹/۱۵ - ۰۴:۱۵:۳۴
شعری بسیار زیبا از توصیف دنیای عشق جاودانه که هر آنچه در آن دنیا یافت می شود از نفس و گوش و چشم ، هر زمان تازه و نو هست و عیش آن هر لحظه جدید تر از قبل می شود . معنی واقعی لذت و خوشی در غرق شدن در این دنیای جاودانگی حاصل می شود.
user_image
سفید
۱۴۰۲/۰۵/۰۴ - ۰۴:۱۴:۳۹
  چه غزل زیباییست...   جمله جان شو ار کسی پرسد تو را تو کی‌ای گو هر زمانی جان نو...