
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۲۲۸
۱
جان ما را هر نفس بستان نو
گوش ما را هر نفس دستان نو
۲
ماهیانیم اندر آن دریا که هست
روز روزش گوهر و مرجان نو
۳
تا فسون هیچ کس را نشنوی
این جهان کهنه را برهان نو
۴
عیش ما نقد است وآنگه نقد نو
ذات ما کان است وآنگه کان نو
۵
این شکر خور این شکر کز ذوق او
میدهد اندر دهان دندان نو
۶
جمله جان شو ار کسی پرسد تو را
تو کیی گو هر زمانی جان نو
۷
من زمین را لقمهام لیکن زمین
رویدش زین لقمه صد لقمان نو
۸
زرد گشتی از خزان غمگین مشو
در خزان بین تاب تابستان نو
تصاویر و صوت


نظرات
علی
سفید