
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۲۳۹
۱
رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو
گفتند خواجه عاشق و مست است و کو به کو
۲
گفتم فریضه دارم آخر نشان دهید
من دوستدار خواجهام آخر نیم عدو
۳
گفتند خواجه عاشق آن باغبان شدهست
او را به باغها جو یا بر کنار جو
۴
مستان و عاشقان بر دلدار خود روند
هر کس که گشت عاشق رو دست از او بشو
۵
ماهی که آب دید نپاید به خاکدان
عاشق کجا بماند در دور رنگ و بو
۶
برف فسرده کو رخ آن آفتاب دید
خورشید پاک خوردش اگر هست تو به تو
۷
خاصه کسی که عاشق سلطان ما بود
سلطان بینظیر وفادار قندخو
۸
آن کیمیای بیحد و بیعد و بیقیاس
بر هر مسی که برزد زر شد به ارجعوا
۹
در خواب شو ز عالم وز شش جهت گریز
تا چند گول گردی و آواره سو به سو
۱۰
ناچار می برندت باری به اختیار
تا پیش شاه باشدت اعزاز و آبرو
۱۱
گر ز آنک در میانه نبودی سرخری
اسرار کشف کردی عیسیت مو به مو
۱۲
بستم ره دهان و گشادم ره نهان
رستم به یک قنینه ز سودای گفت و گو
تصاویر و صوت


نظرات
ابراهیم شریفی
هانیه سلیمی
روفیا
روح و ریحان