مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۲۴۶

۱

ای سر مردان برگو برگو

وی شه میدان برگو برگو

۲

ای مه باقی وی شه ساقی

جان سخن دان برگو برگو

۳

قبله جمعی شعله شمعی

قصه ایشان برگو برگو

۴

ای همه دستان ساقی مستان

راز گلستان برگو برگو

۵

هم همه دانی هم همه جانی

خواجه دیوان برگو برگو

۶

آب حیاتی شاخ نباتی

نکته جانان برگو برگو

۷

غم نپذیری خشم نگیری

ای دل شادان برگو برگو

۸

خسرو شیرین بنشین بنشین

راه سپاهان برگو برگو

۹

دل بشکفتی خیلی و گفتی

باز دو چندان برگو برگو

۱۰

آن می صافی جام گزافی

درده و خندان برگو برگو

۱۱

یار ربابی هر چه که یابی

حرمت ایمان برگو برگو

۱۲

نی بستیزی نی بگریزی

بی‌سر و پایان برگو برگو

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1264
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 831
علیرضا بخشی زاده روشنفکر :
عندلیب :

نظرات

user_image
وفایی
۱۳۹۵/۱۲/۱۶ - ۰۰:۵۷:۰۵
تفاوت شاعر عارف و شاعر عامی :شاعر عارف می گوید :غم نپذیری خشم نگیری ای دل شادان برگو برگواما شاعر عامی می گوید :دردهای منگرچه مثل دردهای مردم زمانه نیستدرد مردم زمانه است !!
user_image
نادر..
۱۳۹۵/۱۲/۱۶ - ۰۱:۱۳:۴۰
هرچند در شکل بیان تفاوت دارند،اما هر دو از یک اصالت می گویند دوست من ..
user_image
وفایی
۱۳۹۵/۱۲/۱۶ - ۰۴:۱۵:۵۸
از دو عالم متفاوت سخن می گویند : عالم اشراق و نور و نزدیکی به خداوند ، و جهان ظلمت و تاریکی . اما اگر صحبت از اصالت است که همه از یک اصالت هستیم . ریشه و اصالت همه کس و همه چیز از خداوند است . حتی شیطان هم روزی یک فرشته بوده !وقتی سالک راه حق ، سالها به تزکیه نفس می پردازد و وجودش را از تمام بدی ها پاک می کند ، لایق فیض می شود . آنگاه نور اشراق بر جان او می تابد و در این زمان ، او دارای بینش ، درک و نگاهی جدید و متفاوت به همه چیز می شود . این همان مفهوم "تولدی دوباره" است که حضرت عیسی علیه السلام فرموده اند : تولدی دوباره در ملکوت خداوند . و همان مقام امن و سکینه ای است که تمام پیامبران و اولیا الله برای تبلیغ آن از جانب خداوند آمده اند :" ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا یحزنون "ترس و غم واندوه وخشم و ... را به جان اولیا الله راه نیست چون ایشان عشق و عدالت خداوند را دیده اند . چون حقیقت را دریافته اند و چون حضور و فرمانروایی مطلق خداوند بر عالم را درک کرده اند ، سراسر شعف و شور و نور و عشق و ایمان و قدرت و ... شده اند . دردها و غم ها از جان عارف رخت بر می بندد چون عارف دیگر می داند که تمام دردها و غمهای پیشین او ، به دلیل آن بوده که هنوز شیطان ، روح او را ترک نکرده بوده و هنوز صافی نشده بوده...هیچ انسانی نمی تواند ادعا کند که دردهایش صرفا درد مردم است ! دردهای ما از درون خود ما نشات می گیرد : از تاریکی های روح مان ، از جهل هایمان و از تزلزل در ایمان مان .من شخصا نه دکتر امین پور را می شناسم ، نه خصومتی با ایشان دارم و نه اصلا ایشان را دیده ام . اما اینکه من ایشان را شاعر عامی خواندم چون ایشان با نخوتی پوچ ، ادعا می کنند که فقط و فقط ایشان یک نفر هستند که برای مردم غصه می خورند ! یعنی تمام مردم زمانه فقط و فقط غصه خودشان را می خورند و تنها ایشان یک نفر هستند که فقط دارند غصه مردم را می خورند !! در همین شهر تهران ، من بی شماران بی شماران مردم مهربانی را می شناسم که برای مردم دیگر غصه می خورند و آرزو می کنند که بتوانند برای تخفیف آلام دیگران کاری انجام دهند . من شعر دکتر امین پور را نوعی توهین به این بزرگواران ، و انکار و خوار شمردن نیات پاک این مردم خوب می دانم .در ضمن عامی بودن ، حرف بدی نیست . عامی یعنی غیر عارف . من خودم را هم بسیار نادان و کم سواد می دانم . ولی هرگز به خودم اجازه نمی دهم که بگویم :" فقط من خوبم " !!
user_image
مجتبی
۱۳۹۷/۱۱/۱۲ - ۱۰:۲۳:۵۱
وزن شعر (مفتعلن فع مفتعلن فع) است، لطفاً تصحیح بفرمایید.