مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۲۴۸

۱

من آن نیم که بگویم حدیث نعمت او

که مست و بیخودم از چاشنی محنت او

۲

اگر چو چنگ بزارم از او شکایت نیست

که همچو چنگم من بر کنار رحمت او

۳

ز من نباشد اگر پرده‌ای بگردانم

که هر رگم متعلق بود به ضربت او

۴

اگر چه قند ندارم چو نی نوا دارم

از آنک بر لب فضلش چشم ز شربت او

۵

کنون که نوبت خشم است لطف از این دست است

چگونه باشد چون دررسم به نوبت او

۶

اگر بدزدم من ز آفتاب ننگی نیست

چه ننگ باشد مر لعل را ز زینت او

۷

وگر چو لعل ندزدم ز آفتاب کمال

گذر ز طینت خود چون کنم به طینت او

۸

نه لولیان سیاه دو چشم دزد ویند

همی‌کشند نهان نور از بصیرت او

۹

ز آدمی چو بدزدی به کم قناعت کن

که شح نفس قرین است با جبلت او

۱۰

از او مدزد به جز گوهر زمانه بها

اگر تو واقفی از لطف و از سریرت او

۱۱

که نیست قهر خدا را به جز ز دزد خسیس

که سوی کاله فانی بود عزیمت او

۱۲

دریغ شرح نگشت و ز شرح می‌ترسم

که تیغ شرع برهنه‌ست در شریعت او

۱۳

گمان برد که مگر جرم او طمع بوده‌ست

نه بلک خس طمعی بود آن جریمت او

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1266
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 831
عندلیب :

نظرات