مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۲۵

۱

بپخته است خدا بهر صوفیان حلوا

که حلقه حلقه نشستند و در میان حلوا

۲

هزار کاسه سر رفت سوی خوان فلک

چو درفتاد از آن دیگ در دهان حلوا

۳

به شرق و غرب فتادست غلغلی شیرین

چنین بود چو دهد شاه خسروان حلوا

۴

پیاپی از سوی مطبخ رسول می‌آید

که پخته‌اند ملایک بر آسمان حلوا

۵

به آبریز برد چونک خورد حلوا تن

به سوی عرش برد چونک خورد جان حلوا

۶

به گرد دیگ دل ای جان چو کفچه گرد به سر

که تا چو کفچه دهان پر کنی از آن حلوا

۷

دلی که از پی حلوا چو دیک سوخت سیاه

کرم بود که ببخشد به تای نان حلوا

۸

خموش باش که گر حق نگویدش که بده

چه جای نان ندهد هم به صد سنان حلوا

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 174
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 123
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۰۱ - ۱۸:۵۳:۳۰
برای غل غل لغت خلالوش را اسدی اورده است ولی هزاهز را هم داریم اما غل غله جنبیدن کاروان را خیزاخیز می گوییم از همین ساخت لغتی که در حال فراموشیدن است لغت پالاپال است که تنها یکبار دقیقی به کار برده و معنی آشوب می دهد ( در این معنی )
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۶/۱۷ - ۰۱:۲۱:۴۱
غزلی بدون معنی نو واز نوع عرفان کلاسیک که از فرم شیوا وزیبایی نیز برخوردار نیست ولی نشان میدهد که حلوا و شیرینی از معنی های قدیمی نزد جلال دین است که در غزل های پخته و نوین بعدی به زیبایی بکار گرفته میشود