
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۲۶۶
۱
بگردان ساقی مه روی جام
رهایی ده مرا از ننگ و نام
۲
گرفتارم به دامت ساقیا ز آنک
نهادستی به هر گامی تو دام
۳
رها کن کاهلی دریاب ما را
و لا تکسل فان القوم قاموا
۴
الیس الصحو منزل کل هم
الیس العیش فی هم حرام
۵
الا صوموا فان الصوم غنم
شراب الروح یشربه الصیام
۶
هر آن کو روزه دارد در حدیث است
مه حق را ببیند وقت شام
۷
نکو نبود که من از در درآیم
تو بگریزی ز من از راه بام
۸
تو بگریزی و من فریاد در پی
که یک دم صبر کن ای تیزگام
۹
مسلمانان مسلمانان چه چارهست
که من سوزیدم و این کار خام
۱۰
نباشد چاره جز صافی شرابی
باقداح یقلبها الکرام
۱۱
حدیث عاشقان پایان ندارد
فنستکفی بهذا و السلام
۱۲
جواب گفته متنبی است این
فؤاد ما تسلیه المدام
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..