مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۲۷۸

۱

این کیست این این کیست این شیرین و زیبا آمده

سرمست و نعلین در بغل در خانه ما آمده

۲

خانه در او حیران شده اندیشه سرگردان شده

صد عقل و جان اندر پیش بی‌دست و بی‌پا آمده

۳

آمد به مکر آن لعل لب کفچه به کف آتش طلب

تا خود که را سوزد عجب آن یار تنها آمده

۴

ای معدن آتش بیا آتش چه می‌جویی ز ما

والله که مکر است و دغا ای ناگه این جا آمده

۵

روپوش چون پوشد تو را ای روی تو شمس الضحی

ای کنج و خانه از رخت چون دشت و صحرا آمده

۶

ای یوسف از بالای چه بر آب چه زد عکس تو

آن آب چه از عشق تو جوشیده بالا آمده

۷

شاد آمدی شاد آمدی جادو و استاد آمدی

چون هدهد پیغامبری از پیش عنقا آمده

۸

ای آب حیوان در جگر هر جور تو صد من شکر

هر لحظه‌ای شکلی دگر از رب اعلا آمده

۹

ای دلنواز و دلبری کاندرنگنجی در بری

ای چشم ما از گوهرت افزون ز دریا آمده

۱۰

چرخ و زمین آیینه‌ای وز عکس ماه روی تو

آن آینه زنده شده و اندر تماشا آمده

۱۱

خاموش کن خاموش کن از راه دیگر جوش کن

ای دود آتش‌های تو سودای سرها آمده

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1287
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 615
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 844
عندلیب :

نظرات

user_image
عباس جنت
۱۳۹۷/۱۲/۱۲ - ۱۳:۲۳:۴۵
ای کنج خانه از رخت چون دشت و صحرا آمده
user_image
حمیدرضا
۱۳۹۹/۰۳/۰۳ - ۰۴:۳۲:۱۵
در پایان کتاب طیبات سعدی در این نسخه نوشته شده به تاریخ 934 هجری قمری در شیراز این ابیات مولانا با این شرح آمده است (بعضی کلمات را نتوانستم درست بخوانم که عموما چون صفات شیخ و مولانا بودند می‌توانستم حذفشان کنم):تمام شد کتاب طیبات از واردات شیخ ... سعدی که با وجود فیوضات الهی و کمالات نامتناهی ارثی فطری همیشه از اجله عرفا و اولیاء حاضر و غایب استمداد معارف و حقایق می‌فرموده‌اند و فواید ... ایشان استفاضه می‌فرموده‌اند چنانچه روزی بر در خانه سلطان العشاق ... مولانا جلال الدین محمد رومی قدس الله سره می‌گذشته‌اند و آن حضرت با کمال وجد و حال در سماع بوده‌اند و شعلهٔ آتش عشق و محبت از فلک اعلی گذشته. پس به طریق ادب و استفاده گنجهٔ انسش به دست و کفش به زیر نعل نهاده به دهلیز خانه آتش جویان و شی لله گویان ایستاده‌اند. چون حضرت شاه رومی از این معنی واقغ گشته‌اند در اثنای سماع این غزل بدیهه در جواب حضرت شیخ مصلح‌الدین فرموده‌اند:این کیست این این کیست این شیرین و زیبا آمدهسرمست و نعلین در بغل در خانه ما آمدهخانه در او حیران شده اندیشه سرگردان شدهصد عقل و جان اندر پیش بی‌دست و بی‌پا آمدهآمد به مکر آن لعل لب کفچه به کف آتش طلبتا خود که را سوزد عجب آن یار تنها آمدهای معدن آتش بیا آتش چه می‌جویی ز ماوالله که مکر است و دغا ای ناگه این جا آمده