مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۲۹۲

۱

به لاله دوش نسرین گفت برخیزیم مستانه

به دامان گل تازه درآویزیم مستانه

۲

چو باده بر سر باده خوریم از گلرخ ساده

بیا تا چون گل و لاله درآمیزیم مستانه

۳

چو نرگس شوخ چشم آمد سمن را رشک و خشم آمد

به نسرین گفت تا ما هم براستیزیم مستانه

۴

بت گلروی چون شکر چو غنچه بسته بود آن در

چو در بگشاد وقت آمد که درریزیم مستانه

۵

که جان‌ها کز الست آمد بسی بی‌خویش و مست آمد

از آن در آب و گل هر دم همی‌لغزیم مستانه

۶

دلا تو اندر این شادی ز سرو آموز آزادی

که تا از جرم و از توبه بپرهیزیم مستانه

۷

صلاح دیده ره بین صلاح الدین صلاح الدین

برای او ز خود شاید که بگریزیم مستانه

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1296
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 849
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۸/۱۶ - ۲۲:۲۸:۴۱
انسان با دوست از خود بیرون می آیددوست نقش مرکزی در راه و روش جلال دین داردعشق، ساقی، مستی، می و شادی همگی در وجود دوست است، گل نشانه انسان شاد و رها و آزاده و بخشنده و خندان است، نقشی که از روز نخست هستی به انسان داده است و نقشی است که به جان داده است و انسان جان جانفزا دارد و مستی را در هستی گسترش میدهد و هستی با مستی گسترش می یابد و جلال دین با دوست بالاترین مستی را تجربه کرده است