مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۲۹۴

۱

ز بردابرد عشق او چو بشنید این دل پاره

برآمد از وجود خویش و هر دو کون یک باره

۲

به بحر نیستی درشد همه هستی محقر شد

به ناگه شعله‌ای برشد شگرف از جان خون خواره

۳

کجا اسراربین آمد دمی کز کبر و کین آمد

حیاتی کز زمین آمد بود در بحر بیچاره

۴

الا ای جان انسانی چو از اقلیم نقصانی

به شب هنگام ظلمانی چو اختر باش سیاره

۵

چو از مردان مدد یابی یکی عیش ابد یابی

سپاه بی‌عدد یابی به قهر نفس اماره

۶

چو هستی را همی‌روبی سر هر نفس می‌کوبی

بدید آید یکی خوبی نه رو باشد نه رخساره

۷

چه باشد صد قمر آن جا شود هر خاک زر آن جا

به غیر دل مبر آن جا که آن جا هست دل پاره

۸

زهی دربخش دریایی برای جان بینایی

شمار ریگ هر جایی ز عشقش هست آواره

۹

خوشا مشکا که می‌بیزی به راه شمس تبریزی

زهی باده که می‌ریزی برای جان میخواره

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1296
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 849
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۶/۱۲/۱۵ - ۲۰:۰۲:۱۴
درست است که عشق برترین معنی‌ در هستی‌ است ولی هنگامی این امر ثابت می‌‌شود که در هستی‌ عینیت یابد و عظمت شمس در این است که این رخداد عظیم را محقق کرده است و جلال دین بر این امر گواهی‌ می‌‌دهد که اگر کس دیگری گواه می‌‌بود، هیچ کدام از اینها نمی بود، پس در عرفان جلال دین عشق مهم است، شمس مهم است و جلال دین در آخر، ارکان اصلی‌ به حساب می‌‌آیند. در عرفان بر عکس علم، اگر چیزی یک بار روی دهد اثبات می‌‌شود و همیشه بر قرار است تا هنگامی که رخداد بزرگ تری روی نداده است که حقیقتی عظیم تر را بیاوردشمس و جلال دین حقیقت و بزرگی‌ انسان را به اثبات رساندند، اکنون انسان اگر چه ضعیف و ناقص است ولی می‌‌داند که در میان انسان‌ها مردانی یافت می‌‌شوند که بر این ضعف و نقص چیره شده اند و اگر به تعداد ریگ‌های بیابان انسان‌های سرگشته و بی‌ قرار باشند می‌‌توانند از این بزرگی‌ برخوردار گردنداین باور و فرهنگ در هیچ دین و آئینی تا کنون سابقه نداشته و ندارد