مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۲۹۶

۱

مرا گویی که چونی تو لطیف و لمتر و تازه

مثال حسن و احسانت برون از حد و اندازه

۲

خوش آن باشد که می‌راند به سوی اصل شیرینی

در آن سیران سقط کرده هزاران اسب و جمازه

۳

همی‌کوشم به خاموشی ولیکن از شکرنوشی

شدم همخوی آن غمزه که آن غمزه‌ست غمازه

۴

دلا سرسخت و پاسستی چنین باشند در مستی

ولی بشتاب لنگانه که می‌بندند دروازه

۵

بدان صبح نجاتی رو بدان بحر حیاتی رو

بزن سنگی بر این کوزه بزن نفطی در آن کازه

۶

بهل می را به میخواران بهل تب را به غمخواران

که این را جملگی نقش است و آن را جمله آوازه

۷

که کنزا کنت مخفیا فاحببت بان اعرف

برای جان مشتاقان به رغم نفس طنازه

۸

تعالوا یا موالینا الی اعلی معالینا

فان الجسم کالاعمی و ان الحس عکازه

۹

الی نور هو الله تری فی ضؤ لقیاه

کمال البدر نقصانا و عین الشمس خبازه

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1297
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 850
عندلیب :

نظرات

user_image
فضه
۱۳۹۶/۱۱/۰۸ - ۱۳:۳۹:۵۲
بیت اخر و عین المشمش خبازه....یعنی چشم بادامی مثل قرص نان گرد می شود.
user_image
سیاوش
۱۳۹۹/۰۱/۱۴ - ۰۷:۱۹:۰۴
بیت یکی مانده به آخر:تعالوا یا موالینا الی اعلی معالینافان الجسم کالاعمی و ان الحس عکازهکه در نسخه‌ای دیگر آمده: و ان العقل عکازهیعنی:بیایید ای دوستان ما به سوی بالاترین جایگاه که همانا جسم انسان مانند نابیناست و درک/خرد عصای کور