
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۲۹۸
۱
زهی بزم خداوندی زهی میهای شاهانه
زهی یغما که میآرد شه قفجاق ترکانه
۲
دلم آهن همیخاید از آن لعلین لبی که او
کنار لطف بگشاید میان حلقه مستانه
۳
هر آن جانی که شد مجنون به عشق حالت بیچون
کجا گیرد قرار اکنون بدین افسون و افسانه
۴
چو او طره برافشاند سوی عاشق همیداند
که از زنجیر جنبیدن بجنبد شور دیوانه
۵
به عشق طرههای او که جعد و شاخ شاخ آمد
دل من شاخ شاخ آید چو دندان در سر شانه
۶
چه برهم گشتهاند این دم حریفان دل از مستی
برای جانت ای مه رو سری درکن در این خانه
۷
اگر ساقی ندادت می دلا در گل چه افتادی
وگر آن مشک نگشاد او چرا پر گشت پیمانه
۸
خداوندا در این بیشه چه گم گشتهست اندیشه
تنی تن کجا ماند میان جان و جانانه
۹
بیا ای شمس تبریزی که در رفعت سلیمانی
که از عشقت همه مرغان شدند از دام و از دانه
تصاویر و صوت


نظرات