
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۲۹۹
۱
سراندازان همیآیی ز راه سینه در دیده
فسونگرم میخوانی حکایتهای شوریده
۲
به دم در چرخ میآری فلکها را و گردون را
چه باشد پیش افسونت یکی ادراک پوسیده
۳
گناه هر دو عالم را به یک توبه فروشویی
چرایی زلت ما را تو در انگشت پیچیده
۴
تو را هر گوشه ایوبی به هر اطراف یعقوبی
شکسته عشق درهاشان قماش از خانه دزدیده
۵
خرامان شو به گورستان ندایی کن بدان بستان
که خیز ای مرده کهنه برقص ای جسم ریزیده
۶
همان دم جمله گورستان شود چون شهر آبادان
همه رقصان همه شادان قضا از جمله گردیده
۷
گزافه این نمیلافم خیالی بر نمیبافم
که صد ره دیدهام این را نمیگویم ز نادیده
۸
کسی کز خلق میگوید که من بگریختم رفتم
صدق گو گر گریبانش پس پشت است بدریده
۹
خمش کن بشنو ای ناطق غم معشوق با عاشق
که تا طالب بود جویان بود مطلب ستیزیده
تصاویر و صوت


نظرات
همایون