مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۳۱۲

۱

دیدم رخ ترسا را با ما چو گل اشکفته

هم خلوت و هم بی‌گه در دیر صفا رفته

۲

با آن مه بی‌نقصان سرمست شده رقصان

دستی سر زلف او دستی می بگرفته

۳

در رسته بازاری هر جا بده اغیاری

در جانش زده ناری آن خونی آشفته

۴

و آن لعل چو بگشاید تا قند شکر خاید

از عرش نثار آید بس گوهر ناسفته

۵

دل دزدد و بستاند وز سر دلت داند

تا جمله فروخواند پنهانی ناگفته

۶

از حسن پری زاده صد بی‌دل و دل داده

در هر طرف افتاده هم یک یک و هم جفته

۷

نوری که از او تابد هر چشم که برتابد

بیدار ابد یابد در کالبد خفته

۸

از هفت فلک بیرون وز هر دو جهان افزون

وین طرفه که آن بی‌چون اندر دل بنهفته

۹

از بهر چنین مشکل تبریز شده حاصل

و اندر پی شمس الدین پای دل من کفته

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1306
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 855

نظرات

user_image
بابک بامداد مهر
۱۳۹۸/۰۷/۰۴ - ۰۱:۰۴:۴۵
نوری که ازاو تابد هرچشم که برتابدبیدار ابدیابد برکالبد خفتهبیداری وحیات ابدی دریافتن نور حق دردیدگان است.نور بصر رمزجاودانگیست.