
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۳۱۳
۱
ای جان تو جانم را از خویش خبر کرده
اندیشه تو هر دم در بنده اثر کرده
۲
ای هر چه بیندیشی در خاطر تو آید
بر بنده همان لحظه آن چیز گذر کرده
۳
از شیوه و ناز تو مشغول شده جانم
مکر تو به پنهانی خود کار دگر کرده
۴
بر یاد لب تو نی هر صبح بنالیده
عشقت دهن نی را پرقند و شکر کرده
۵
از چهره چون ماهت وز قد و کمرگاهت
چون ماه نو این جانم خود را چو کمر کرده
۶
خود را چو کمر کردم باشد به میان آیی
ای چشم تو سوی من از خشم نظر کرده
۷
از خشم نظر کردی دل زیر و زبر کردی
تا این دل آواره از خویش سفر کرده
تصاویر و صوت


نظرات
نوشا
حسین میرزایی
احمد
احمد
مسعود رعیتی
وفایی
نوید
سینا شکیبا
هدایت هرمزی