
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۳۱۶
۱
امروز بت خندان میبخش کند خنده
عالم همه خندان شد بگذشت ز حد خنده
۲
پیوسته حسد بودی پرغصه ولیک این دم
میجوشد و میروید از عین حسد خنده
۳
در من بنگر ای جان تا هر دو سلف خندیم
کان خنده بیپایان آورد مدد خنده
۴
بربسته و بررسته غرقند در این رسته
تا با همگان باشد از عین ابد خنده
۵
تا چند نهان خندم پنهان نکنم زین پس
هر چند نهان دارم از من بجهد خنده
۶
ور تو پنهان داری ناموس تو من دانم
کاندر سر هر مویت درجست دو صد خنده
۷
هر ذره که میپوید بیخنده نمیروید
از نیست سوی هستی ما را کی کشد خنده
۸
خنده پدر و مادر در چرخ درآوردت
بنمود به هر طورت الطاف احد خنده
۹
آن دم که دهان خندد در خنده جان بنگر
کان خنده بیدندان در لب بنهد خنده
تصاویر و صوت


نظرات
مرادی
مرادی
شقایق عسگری
۸
مسعود
فلانی
تنها خراسانی
تنها خراسانی
اسماعیل امینی