
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۳۱۷
۱
ای خاک کف پایت رشک فلکی بوده
جان من و جان تو در اصل یکی بوده
۲
در خانه نقشینی دیدم صنم چینی
خون خواره صد آدم جان ملکی بوده
۳
صد ماه یقینم شد اندر دل شب پنهان
صد نور یقین دیدم مشتاق شکی بوده
۴
گفتم به ایاز ای حر محمود شدی آخر
در شاه چه جا کردی ای آیبکی بوده
۵
ای سگ که ز اصحابی در کهف تو در خوابی
چون شیر خدا گشتی اول سگکی بوده
۶
ای ماهی در آتش تو جانب دریا کش
ای پیشتر از عالم در وی سمکی بوده
۷
شمس الحق تبریزم همرنگ تو میخیزم
من مرده تو گرد من بحر نمکی بوده
تصاویر و صوت


نظرات
علی