
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۳۲۱
۱
ای دل به کجایی تو آگاه هیی یا نه
از سر تو برون کن هی سودای گدایانه
۲
در بزم چنان شاهی در نور چنان ماهی
خط در دو جهان درکش چه جای یکی خانه
۳
در دولت سلطانی گر یاوه شود جانی
یک جان چه محل دارد در خدمت جانانه
۴
گر جان بداندیشت گوید بد شه پیشت
ده بر دهن او زن تا کم کند افسانه
۵
یک دانه به یک بستان بیع است بده بستان
و آن گاه چو سرمستان میگو که زهی دانه
۶
شاهی نگری خندان چون ماه و دو صد چندان
بیناز خوشاوندان بیزحمت بیگانه
۷
شمس الحق تبریزی آن کو به تو بازآید
آن باز بود عرشی بر عرش کند لانه
تصاویر و صوت


نظرات