مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۳۳۰

۱

آن عشق جگرخواره کز خون شود او فربه

ای بارخدا بر ما نرمش کن و رحمش ده

۲

روزی که نریزد خون رنجیش بدید آمد

جز از جگر عاشق آن رنج نگردد به

۳

تیر نظرت دیدم جان گفت زهی دولت

پرم چو کمان پرم من از کشش آن زه

۴

من خاک دژم بودم در کتم عدم بودم

آمد به سر گورم عشقت که هلا برجه

۵

از بانگ تو برجستم در عهد تو بنشستم

ما را تو تعاهد کن سالار توی در ده

۶

بیخود بنشین پیشم بیخود کن و بی‌خویشم

تا هیچ نیندیشم نی از که نی از مه

۷

بر نطع پیادستم من اسپ نمی‌خواهم

من مات توام ای شه رخ بر رخ من برنه

۸

ای یوسف عیسی دم با زر غم و بی‌زر غم

پیش آر تو جام جم والله که توی سرده

۹

زان می که از او سینه صافی است چو آیینه

پیش آر و مده وعده بر شنبه و پنجشنبه

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1313
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 859

نظرات

user_image
محسن خ
۱۳۹۵/۰۴/۰۷ - ۰۳:۱۹:۴۷
تَعاهُد:1. با هم عهد بستن؛ پیمان بستن؛ هم‌عهد شدن.2. به کاری یا امری توجه و رسیدگی‌ کردن.نَطع:رقعه ٔ شطرنج، صفحه ٔ شطرنج، بساط شطرنجسرده:[ س َ دِه ْ ]1. ظاهراً مقامی چون مقام کدخدایی 2. سرحلقۀ می‌خوارگان؛ ساقی
user_image
محدث
۱۳۹۶/۰۶/۲۶ - ۱۶:۰۱:۵۲
من اسپ نمی خواهم...رخ بر رخ من بر نه...بسیار زیبا...