
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۳۳۲
۱
ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده
بگذاشته ما را تو و در خود نگریده
۲
تو شرم نداری که تو را آینه ماییم
تو آینه ناقص کژشکل خریده
۳
ای بیخبر از خویش که از عکس دل تو
بر عارض جانها گل و گلزار دمیده
۴
صد روح غلام تو تو هر دم چو کنیزک
آراسته خود را و به بازار دویده
۵
بر چرخ ز شادی جمال تو عروسی است
ای همچو کمان جان تو در غصه خمیده
۶
صد خرمن نعمت جهت پیشکش تو
وز بهر یکی دانه در این دام پریده
۷
ای آنک شنیدی سخن عشق ببین عشق
کو حالت بشنیده و کو حالت دیده
۸
در عشق همان کس که تو را دوش بیاراست
امشب تو به خلوتگه عشق آی جریده
۹
چون صبر بود از شه شمس الحق تبریز
ای آب حیات ابد از شاه چشیده
تصاویر و صوت


نظرات
همایون
نعمت