مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۳۵۰

۱

آمد مه و لشکر ستاره

خورشید گریخت یک سواره

۲

آن مه که ز روز و شب برون است

کو چشم که تا کند نظاره

۳

چشمی که مناره را نبیند

چون بیند مرغ بر مناره

۴

ابر دل ما ز عشق این مه

گه گردد جمع و گاه پاره

۵

چون عشق تو زاد حرص تو مرد

بی‌کار شوی هزارکاره

۶

چون آخر کار لعل گردد

بی‌کار نبوده‌ست خاره

۷

گر بر سر کوی عشق بینی

سرهای بریده بر قناره

۸

مگریز درآ تمام بنگر

زنده شده گشتگان دوباره

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1325
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 866

نظرات