
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۳۶۹
۱
چشم بگشا جانها بین از بدن بگریخته
جان قفس را درشکسته دل ز تن بگریخته
۲
صد هزاران عقلها بین جانها پرداخته
صد هزاران خویشتن بیخویشتن بگریخته
۳
گر گریزد صد هزاران جان و دل من فارغم
چون درآمد مست و خندان آن ز من بگریخته
۴
صد هزاران تشنه ز استسقا بگفته ترک جان
صد هزاران بلبل آن سو از چمن بگریخته
تصاویر و صوت


نظرات