مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۳۷۲

۱

هله بحری شو و در رو مکن از دور نظاره

که بود در تک دریا کف دریا به کناره

۲

چو رخ شاه بدیدی برو از خانه چو بیذق

رخ خورشید چو دیدی هله گم شو چو ستاره

۳

چو بدان بنده نوازی شده‌ای پاک و نمازی

همگان را تو صلا گو چو مؤذن ز مناره

۴

تو در این ماه نظر کن که دلت روشن از او شد

تو در این شاه نگه کن که رسیده‌ست سواره

۵

نه بترسم نه بلرزم چو کشد خنجر عزت

به خدا خنجر او را بدهم رشوت و پاره

۶

کی بود آب که دارد به لطافت صفت او

که دو صد چشمه برآرد ز دل مرمر و خاره

۷

تو همه روز برقصی پی تتماج و حریره

تو چه دانی هوس دل پی این بیت و حراره

۸

چو بدیدم بر سیمش ز زر و سیم نفورم

که نفور است نسیمش ز کف سیم شماره

۹

تو از آن بار نداری که سبکسار چو بیدی

تو از آن کار نداری که شدستی همه کاره

۱۰

همه حجاج برفته حرم و کعبه بدیده

تو شتر هم نخریده که شکسته‌ست مهاره

۱۱

بنگر سوی حریفان که همه مست و خرابند

تو خمش باش و چنان شو هله ای عربده باره

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1337
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 873

نظرات