
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۳۷۷
۱
ای خداوند یکی یار جفاکارش ده
دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش ده
۲
تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده
۳
چند روزی جهت تجربه بیمارش کن
با طبیبی دغلی پیشه سر و کارش ده
۴
ببرش سوی بیابان و کن او را تشنه
یک سقایی حجری سینه سبکسارش ده
۵
گمرهش کن که ره راست نداند سوی شهر
پس قلاوز کژ بیهده رفتارش ده
۶
عالم از سرکشی آن مه سرگشته شدند
مدتی گردش این گنبد دوارش ده
۷
کو صیادی که همیکرد دل ما را پار
زو ببر سنگ دلی و دل پیرارش ده
۸
منکر پار شدهست او که مرا یاد نماند
ببر انکار از او و دم اقرارش ده
۹
گفتم آخر به نشانی که به دربان گفتی
که فلانی چو بیاید بر ما بارش ده
۱۰
گفت آمد که مرا خواجه ز بالا گیرد
رو بجو همچو خودی ابله و آچارش ده
۱۱
بس کن ای ساقی و کس را چو رهی مست مکن
ور کنی مست بدین حد ره هموارش ده
تصاویر و صوت


نظرات
بهداد میرزائی
سهیل
زهرا
زهرا
ناشناس
علیرضا محدثی
پاسخ به دوستانی که در باره ی انتساب این غزل به مولوی ابهام دارند به عرض می رساند که این غزل در منبع معتبر زیر آمده است : کلیات شمس یا دیوان کبیر ، با تصحیحات و حواشی بدیع الزمان فروزانفر ، انتشارات امیر کبیر ، چاپ چهارم 1378 ، جزو پنجم ، غزل شماره 2377 ، صفحه 155 .
ن.ر
بارش
یحیی
دلیر
مهران
مهران
آیسان
مصطفی خدایگان
جادوگر
صاد
مصیب مهرآشیان مسکنی
مایکل
فاتح عبدالهزاده
رضا از کرمان