
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۳۸۶
۱
قرابهبازِ دانا هشدار آبگینه
تا در میان نیفتد سودای کبر و کینه
۲
چون شیشه بشکنی جان بسیار پای یاران
مجروح و خسته گردد این خود بود کمینه
۳
وآنگه که مرهم آری سر را به عذر خاری
بر موزه محبت افتد هزار پینه
۴
بفزا شراب و خوش شو بیرون ز پنج و شش شو
مگذار ناخوشی را گرد سرای سینه
۵
نی زان شراب خاکی بل کز جهان پاکی
از دست حق رسیده بیواسطه قنینه
۶
در بزمگاه وحدت یابی هر آنچ خواهی
در رزمگاه محنت که آن نه و که این نه
۷
جانی که غم فزودی از شمس حق تبریز
نو نو طرب فزاید بیکهنههای دینه
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..