
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۳۸۷
۱
پیغام زاهدان را کآمد بلای توبه
با آن جمال و خوبی آخر چه جای توبه
۲
هم زهد برشکسته هم توبه توبه کرده
چون هست عاشقان را کاری ورای توبه
۳
چون از جهان رمیدی در نور جان رسیدی
چون شمع سر بریدی بشکن تو پای توبه
۴
شرط است بیقراری با آهوی تتاری
ترک خطا چو آمد ای بس خطای توبه
۵
در صید چون درآید بس جان که او رباید
یک تیر غمزه او صد خونبهای توبه
۶
چون هر سحر خیالش بر عاشقان بتازد
گرد غبار اسبش صد توتیای توبه
۷
از باده لب او مخمور گشته جانها
و آن چشم پرخمارش داده سزای توبه
۸
تا باغ عاشقان را سرسبز و تازه کردی
حسنت خراب کرده بام و سرای توبه
۹
ای توبه برگشاده بیشمس حق تبریز
روزی که ره نماید ای وای وای توبه
تصاویر و صوت


نظرات
..