
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۳۹۰
۱
آن آتشی که داری در عشق صاف و ساده
فردا از او ببینی صد حور رو گشاده
۲
بنگر به شهوت خود سادهست و صاف بیرنگ
یک عالمی صنم بین از ساده ای بزاده
۳
زنبور شهد جانت هر چند ناپدید است
شش خانههای او بین از شهد پر نهاده
۴
اندازه تن تو خود سه گز است و کمتر
در خان خود تو بنگر از نه فلک زیاده
۵
تا چند کاسه لیسی این کوزه بر زمین زن
برگیر کاه گل را از روی خنب باده
۶
سجاده آتشین کن تا سجده صاف گردد
آتش رخی برآید از زیر این سجاده
۷
آید سوارگشته بر عشق شمس تبریز
اندر رکاب آن شه خورشید و مه پیاده
تصاویر و صوت


نظرات
همایون
نادر..
بابک بامداد مهر