
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۳۹۲
۱
ای کهربای عشقت دل را به خود کشیده
دل رفته ما پی دل چون بیدلان دویده
۲
دزدیده دل ز حسنت از عشق جامه واری
تا شحنه فراقت دستان دل بریده
۳
از بس شکر که جانم از مصر عشق خورده
نی را ز ناله من در جان شکر دمیده
۴
در سایههای عشقت ای خوش همای عرشی
هر لحظه باز جانها تا عرش برپریده
۵
ای شاد مرغزاری کان جاست ورد و نسرین
از آب عشق رسته وین آهوان چریده
۶
دیده ندیده خود را و اکنون ز آینه تو
هر دیده خویشتن را در آینه بدیده
۷
سرنای دولت تو ای شمس حق تبریز
گوش رباب جانی برتافته شنیده
تصاویر و صوت


نظرات
همایون