مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۳۹۴

۱

از بس که مطرب دل از عشق کرد ناله

آن دلبرم درآمد در کف یکی پیاله

۲

افکند در سر من آنچ از سرم برآرد

نو کرد عشق ما را باده هزارساله

۳

می‌گشت دین و کیشم من مست وقت خویشم

نی نسیه را شناسم نی بر کسم حواله

۴

من باغ جان بدادم چرخشت را خریدم

بر جام می‌نبشتم این بیع را قباله

۵

ای سخره زمانه برهم بزن تو خانه

کاین کاله بیش ارزد وآنگه چگونه کاله

۶

بربند این دهان را بگشا دهان جان را

بینی که هر دو عالم گردد یکی نواله

۷

نپذیرد آن نواله جانت چو مست باشد

سرمست خد و خالش کی بنگرد به خاله

۸

جان‌های آسمانی سرمست شمس تبریز

بگشای چشم و بنگر پران شده چو ژاله

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1349
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 880

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۶/۱۱/۲۶ - ۱۱:۵۲:۵۹
من باغ جان بدادم، چرخشت را خریدمبر جامِ می‌ نبشتم این بیع را قباله..
user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۲/۲۱ - ۱۲:۳۷:۴۴
عشق هم نیازمند نو شدن است، هر چیز که نو نشود زنده نیست اگر چه ظاهرا جان دارد و حرکت می‌‌کند سر چشمه و طالب نو شدن همانا دل است که با طرب آشناست. طرب از نویی می‌‌آید و اگر تازگی و نو شدن نباشد طرب از میان رخت بر می‌‌بندد. برای یافتن نویی باید مستی نمود زیرا این عقل و اندیشه ما است که باید نویی را هربار معنی‌ ببخشد و عقلی که مست نیست محافظه کار و گذشته پرست باقی‌ می‌‌ماند. آنچه اصیل است و چون نعمت در اختیار ماست همانا ساقی هستی‌ است همان دلبری که هزاران هزار سال بوده و خواهد بود و باده در کف او همواره آماده است، هستی‌ خود نویی می‌‌کند و برای همین همیشه هست و همیشه در آفرینندگی به سر می‌‌برد آنکه وقت خود را با مستی به سر می‌‌کند هر روز دین و آیین خود را نو می‌‌کند و منتظر کسی‌ نمی ماند بلکه خود باده خود را می‌‌سازد و جان خود را نو می‌‌کند و در باغ جان نمی ماند بلکه از جانی به جانی نو تر در می‌‌آید چون جانی که تازه و نو نشود نیز جان به حساب نمی آید در فرهنگ جلالی خدا برای نخستین بار به صورت انسان ظاهر شده است آنچه که همیشه در ضمیر انسان بوده است که خدا باید شباهت به انسان داشته باشد و یا همیشه به فکر انسان باشد و میان خدای انسان‌ها و خود انسان رابطه دایمی بر قرار است و خدا باید ناظر کار‌های آدمیان باشد و بدی را از انسان دور کند جلال دین بار‌ها بر این که شمس معشوق و انسان خدا گونه است تاکید می‌‌ورزد و این نیازمند شهامت و پهلوانی و توانائی عظیمی‌ است که تنها از جلال دین بر آمده است تا این گونه دین را نو سازدشمس مست ‌ترین پدیده در هستی‌ است که جان‌ها و باشندگان آسمانی نیز با او مستی می‌‌کنند و در برابر مستی او چون شبنمی ناپدید می‌‌گردند، این را جلال دین تجربه کرده است و با همه در میان می‌‌گذارد