
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۴۰۸
۱
چو آفتاب برآمد ز قعر آب سیاه
ز ذره ذره شنو لا اله الا الله
۲
چه جای ذره که چون آفتاب جان آمد
ز آفتاب ربودند خود قبا و کلاه
۳
ز آب و گل چو برآمد مه دل آدم وار
صد آفتاب چو یوسف فروشود در چاه
۴
سری ز خاک برآور که کم ز مور نهای
خبر ببر بر موران ز دشت و خرمنگاه
۵
از آن به دانه پوسیده مور قانع شد
که او ز سنبل سرسبز ما نبود آگاه
۶
بگو به مور بهار است و دست و پا داری
چرا ز گور نسازی به سوی صحرا راه
۷
چه جای مور سلیمان درید جامه شوق
مرا مگیر خدا زین مثالهای تباه
۸
ولی به قد خریدار میبرند قبا
اگر چه جامه دراز است هست قد کوتاه
۹
بیار قد درازی که تا فروبریم
قبا که پیش درازیش بسکلد زه ماه
۱۰
خموش کردم از این پس که از خموشی من
جدا شود حق و باطل چنانک دانه ز کاه
تصاویر و صوت


نظرات
یداله.بناکار
محسن حسینی پور