
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۴۱۴
۱
ز لقمهای که بشد دیده تو را پرده
مخور تو بیش که ضایع کنی سراپرده
۲
حیات خویش در آن لقمه گرچه پنداری
ضمیر را سبل است آن و دیده را پرده
۳
چرا مکن تو در این جا مگو چرا نکنم
که چشم جان را گشته است این چرا پرده
۴
طلسم تن که ز هر زهر شهد بنمودهست
عروس پرده نمودهست مر تو را پرده
۵
چو لقمه را ببریدی خیال پیش آید
خیالهاست شده بر در صفا پرده
۶
خیال طبع به روی خیال روح آید
ز عقل نعره برآید که جان فزا پرده
۷
دلا جدا شو از این پردههای گوناگون
هلا که تا نکند مر تو را جدا پرده
تصاویر و صوت


نظرات