مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۴۳۰

۱

ای آن که بر اسب بقا از دیر فانی می‌روی

دانا و بینای رهی آن سو که دانی می‌روی

۲

بی‌همره جسم و عرض بی‌دام و دانه و بی‌غرض

از تلخکامی می‌رهی در کامرانی می‌روی

۳

نی همچو عقل دانه چین نی همچو نفس پر ز کین

نی روح حیوان زمین تو جان جانی می‌روی

۴

ای چون فلک دربافته‌ای همچو مه درتافته

از ره نشانی یافته در بی‌نشانی می‌روی

۵

ای غرقه سودای او ای بیخود از صهبای او

از مدرسه اسمای او اندر معانی می‌روی

۶

ای خوی تو چون آب جو داده زمین را رنگ و بو

تا کس نپندارد که تو بی‌ارمغانی می‌روی

۷

کو سایه منصور حق تا فاش فرماید سبق

کز مستعینی می‌رهی در مستعانی می‌روی

۸

شب کاروان‌ها زین جهان بر می‌رود تا آسمان

تو خود به تنهایی خود صد کاروانی می‌روی

۹

ای آفتاب آن جهان در ذره‌ای چونی نهان

وی پادشاه شه نشان در پاسبانی می‌روی

۱۰

ای بس طلسمات عجب بستی برون از روز و شب

تا چشم پندارد که تو اندر مکانی می‌روی

۱۱

ای لطف غیبی چند تو شکل بهاری می‌شوی

وی عدل مطلق چند تو اندر خزانی می‌روی

۱۲

آخر برون آ زین صور چادر برون افکن ز سر

تا چند در رنگ بشر در گله بانی می‌روی

۱۳

ای ظاهر و پنهان چو جان وی چاکر و سلطان چو جان

کی بینمت پنهان چو جان در بی‌زبانی می‌روی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1369
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 891

نظرات

user_image
بامداد
۱۳۹۵/۰۷/۱۱ - ۰۵:۰۸:۱۸
مصرع اول بیت چهارم به این شکل است: ای چون فلک دربافته‌ ای همچو مه درتافته
user_image
محسن جهان
۱۴۰۰/۱۱/۰۴ - ۰۳:۴۶:۳۹
تفسیر ابیات ۱ و ۲: انسان بدو صورت می‌میرد. یکی  مرگ‌ جسمی است و دیگر مردن به من ذهنی بوده که در همین دنیا با حضور قلب رخ می‌دهد.مولانا در این ابیات اشاره به هر دو دارد.می‌فرماید، ای کسی که با سوار بودن بر اسب ابدیت که ذات توست بر این دنیای فانی پشت کردی، با بصیرت دل و آگاهی به آن سو (دنیای باقی) که راهنمایی شده‌ای میشتابی. بدون همراهی جسم و عرض (ظواهر دنیای مادی) و هر گونه توشه و آرزومندی این جهانی، از تلخکامی های زود گذر رها شده و به کامروایی ابدی نائل می‌شوی.