
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۴۳۸
۱
دزدید جمله رخت ما لولی و لولی زادهای
در هیچ مسجد مکر او نگذاشته سجادهای
۲
خرقه فلک ده شاخ از او برج قمر سوراخ از او
وای ار بیفتد در کفش چون من سلیمی سادهای
۳
زد آتش اندر عود ما بر آسمان شد دود ما
بشکست باد و بود ما ساقی به نادر بادهای
۴
در کار مشکل میکند در بحر منزل میکند
جان قصه دل میکند کو عاشقی دل دادهای
۵
دل داده آن باشد که او در صبر باشد سخت رو
نی چون تو گوشه گشتهای در گوشهای افتادهای
۶
در غصهای افتادهای تا خود کجا دل دادهای
در آرزوی قحبه یا وسوسه قوادهای
۷
شرمی بدار از ریش خود از ریش پرتشویش خود
بسته دو چشم از عاقبت در هرزه لب گشادهای
۸
خوب است عقل آن سری در عاقبت بینی جری
از حرص وز شهوت بری در عاشقی آمادهای
۹
خامش که مرغ گفت من پرد سبک سوی چمن
نبود گرو در دفتری در حجرهای بنهادهای
تصاویر و صوت


نظرات
JAVAD MAHMOUD
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
ابراهیم صفابخش
شهلا
محسن حسینی پور