مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۴۴

۱

چه شدی گر تو همچو من شدییی عاشق ای فتا

همه روز اندر آن جنون همه شب اندر این بکا

۲

ز دو چشمت خیال او نشدی یک دمی نهان

که دو صد نور می‌رسد به دو دیده از آن لقا

۳

ز رفیقان گسستیی ز جهان دست شستیی

که مجرد شدم ز خود که مسلم شدم تو را

۴

چو بر این خلق می‌تنم مثل آب و روغنم

ز برونیم متصل به درونه ز هم جدا

۵

ز هوس‌ها گذشتیی به جنون بسته گشتیی

نه جنونی ز خلط و خون که طبیبش دهد دوا

۶

که طبیبان اگر دمی‌بچشندی از این غمی

بجهندی ز بند خود بدرندی کتاب‌ها

۷

هله زین جمله درگذر بطلب معدن شکر

که شوی محو آن شکر چو لبن در زلوبیا

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 186
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 129
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
حمیدرضا
۱۳۸۷/۰۷/۲۳ - ۱۴:۱۳:۰۶
«همچون» در مصرع اول بیت اول با «همچو» جایگزین شد.
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۲۶ - ۱۶:۱۰:۳۷
کلماتی که معنی نانیکو دارند و یا زشت هستند گاهی بحث نمی شوند ولی خلط را باید امشب بنویسم یکبار و خودم را راحت کنم انگار باری بر دوش دارم خلط بینی می شود خلم خلط دهان می شود خیو خلط چشم می شود خیم ، البته ژک هم درست است و فعل ان ژفکیدن بوده است .باز پوزش می خواهم
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۲۶ - ۱۶:۱۷:۴۱
تجرد یعنی تنها شدن رونده که همان سالک است ، ولی فرد فارسی است به عربی رفته است .سالک می شود رونده و وارون ان باشنده است و ان کسی است که در یک خانه از رفتار وامانده است گمان میکنم در کتاب نائبین شیخ ژنده پیل این دو را با هم دیده ام
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۳/۲۷ - ۰۴:۰۶:۰۸
معدن شکر یا خروار شکر را تنگ میگفته اند و شرنگ و تنگ به معنی تلخ و شیرین بوده
user_image
رضا
۱۳۹۵/۱۲/۱۸ - ۰۶:۱۲:۳۸
در زبان فارسی دری هم اینک نیز ساکنین یک محل را باشندگان آن محل می نامند.