
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۴۴۶
۱
ای شهسوار خاص بک کز عالم جان تاختی
میخانهها برهم زدی تا سوی میدان تاختی
۲
چون ساکنان آسمان خود گوش ما برتافتند
تو سبلتان برتافتی هم سوی ایشان تاختی
۳
ای تو نهاده یک قدم بگذشته از هر دو جهان
آه پس کدامین عرصه بد تا تو بر اسبان تاختی
۴
خود پردهها و قافیه وآنگه خراب عشق تو
تو پردهای نگذاشتی چون سوی انسان تاختی
۵
عقل از تو بیعقلی شده عشق از تو هم حیران شده
مر جسم را خود اسم شد تو چونک بر جان تاختی
تصاویر و صوت


نظرات