
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۴۵۲
۱
ای دل نگویی چون شدی ور عشق روزافزون شدی
گاهی ز غم مجنون شدی گاهی ز محنت خون شدی
۲
در عشق تو چون دم زدم صد فتنه شد اندر عدم
ای مطرب شیرین قدم میزن نوا تا صبحدم
۳
گفتم که شد هنگام می ما غرقه اندر وام می
نی نی رها کن نام می مستان نگر بیجام می
۴
تو همچو آتش سرکشی من همچون خاکم مفرشی
در من زدی تو آتشی خوشی خوشی خوشی خوشی
۵
ای نیست بر هستی بزن بر عیش سرمستی بزن
دل بر دل مستی بزن دستی بزن دستی بزن
۶
گفتم مها در ما نگر در چشم چون دریا نگر
آن جا مرو این جا نگر گفتا که خه سودا نگر
۷
ای بلبل از گلشن بگو زان سرو و زان سوسن بگو
زان شاخ آبستن بگو پنهان مکن روشن بگو
۸
آخر همه صورت مبین بنگر به جان نازنین
کز تابش روح الامین چون چرخ شد روی زمین
۹
هر نقش چون اسپر بود در دست صورتگر بود
صورت یکی چادر بود در پرده آزر بود
تصاویر و صوت


نظرات
امیرعباس
همایون