مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۴۵۶

۱

هم نظری هم خبری هم قمران را قمری

هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری

۲

هم سوی دولت درجی هم غم ما را فرجی

هم قدحی هم فرحی هم شب ما را سحری

۳

هم گل سرخ و سمنی در دل گل طعنه زنی

سوی فلک حمله کنی زهره و مه را ببری

۴

چند فلک گشت قمر تا به خودش راه دهی

چند گدازید شکر تا تو بدو درنگری

۵

چند جنون کرد خرد در هوس سلسله‌ای

چند صفت گشت دلم تا تو بر او برگذری

۶

آن قدح شاده بده دم مده و باده بده

هین که خروس سحری مانده شد از ناله گری

۷

گر به خرابات بتان هر طرفی لاله رخی است

لاله رخا تو ز یکی لاله ستان دگری

۸

هم تو جنون را مددی هم تو جمال خردی

تیر بلا از تو رسد هم تو بلا را سپری

۹

چونک صلاح دل و دین مجلس دل را شد امین

مادر دولت بکند دختر جان را پدری

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1387
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 902

نظرات

user_image
مریم
۱۳۹۰/۰۹/۲۷ - ۱۲:۳۶:۵۸
مصراع اول باید این گونه باشد:هم نظری هم خبری هم قمران راقمری
user_image
علی
۱۳۹۰/۱۱/۱۵ - ۰۶:۲۸:۴۱
مصراع اول در بیت اول اشتباه نوشته شده، باید اینگونه باشد:هم نظری هم خبری هم قمران را قمری
user_image
Anayaullah@yahoo.com
۱۳۹۱/۰۱/۲۶ - ۰۴:۵۵:۴۲
چونک صلاح دل و دین مجلس دل را شد امینمادر دولت بکند دختر جان را پدری
user_image
میرآیت
۱۳۹۱/۰۴/۱۲ - ۱۲:۳۱:۰۱
مصرع اول:هم نظری هم خبری هم قمران را قمری
user_image
نوید
۱۳۹۴/۰۶/۲۷ - ۰۹:۳۷:۵۸
لطفا در مصرع اول قران را به قمران تغییر دهید
user_image
محمد
۱۳۹۴/۱۰/۲۲ - ۱۱:۲۹:۴۳
در بیت اول باید به جای قرآن قمران را جایگزین کنیدباتشکر.
user_image
مصطفی خدایگان
۱۳۹۶/۰۳/۰۷ - ۰۵:۰۹:۱۴
برادر من این قران و قمران کن دیگه! چند نفر باید یادآوری کن؟!!!
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۹/۲۸ - ۱۱:۱۲:۴۷
از غزل های بسیار شیوا و پخته محصول دوستی و همنشینی با صلاح دین عارف همیشه از یک تو واز یک غایب صحبت میکند که به تمامی در وجود خود او جای دارد گویی عارف همیشه در جستجوی خویشتن است و این کار را وقتی به زیبایی صورت می بخشد که دوستی مهربان و مهریار و مهرپویا در کنار خود دارداین غزل را میتوان 'مادر دولت' و یا 'دختر جان' و یا 'جمال خرد' و 'مجلس دل' نامیدانسان نه نام مشخص دارد و نه تعریف معینیبلکه هر روز شراب تازه ای و مستی دیگری و دولت فرخنده تری را بدست میاورد و به هستی میاورد همچون دختر جان و دختر تاک دوست برای جلال دین دولت است که روزگار او را میسازد و دولت او را تازه و با سامان و دل شاعر را دگرگون و خرد را مجنون میکند تا ماه دیگری و گلی تازه و لاله رخی نو و شرابی شاده تر بیاورد و هستی را عاشق و انسان را معشوق و عشق را شکر اندر شکر خبر اندر خبر و نظر اندر نظر و شاه هستی سازد