مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۴۵۹

۱

عارف گوینده اگر تا سحر صبر کنی

از جهت خسته‌دلان جان و نگهبان منی

۲

همچو علی در صف خود‌، سر نَبَری از کف خود

بولهب وسوسه را تا نکنی راهزنی

۳

راه‌زنان را بزنی تا که حقت نام نهد

غازی من حاجی من گرچه به تن در وطنی

۴

ساقی جام ازلی مایهٔ قند و عسلی

بارگه جان و دلی گنج‌گه بوالحسنی

۵

جنبش پَرّ مَلَکی مطلع بام فلکی

جمع صفا را نمکی شمع خدا را لگنی

۶

باده دهی مست کنی جمله حریفان مرا

عربده‌شان یاد دهی با من‌شان درفکنی

۷

از یک سوراخ تو را مار دوباره نگزد

گر نری و پاکدلی مؤمنی و مؤتمنی

۸

خامش باش ای دل من نام مرا هیچ مگو

نام کسی گو که از او چون گل تر خوش‌دهنی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1389
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 903

نظرات

user_image
امیر
۱۳۹۶/۰۶/۱۲ - ۱۰:۵۹:۱۵
تا به سحر صبر کنی
user_image
مجید
۱۳۹۹/۰۷/۰۳ - ۱۰:۲۰:۲۵
اینجا معلوم میشه کسایی که زیر شعرهای دیگه مولانا حاشیه های رشنفکرانه می نویسند شعرهای مولانا رو فقط ار روی آهنگ ها می شناسند و هیچ کدومشون کتاب دیوان شمس رو نخوندند...!!؟