مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۴۶

۱

صد دهل می‌زنند در دل ما

بانگ آن بشنویم ما فردا

۲

پنبه در گوش و موی در چشمست

غم فردا و وسوسه سودا

۳

آتش عشق زن در این پنبه

همچو حلاج و همچو اهل صفا

۴

آتش و پنبه را چه می‌داری

این دو ضدند و ضد نکرد بقا

۵

چون ملاقات عشق نزدیکست

خوش لقا شو برای روز لقا

۶

مرگ ما شادی و ملاقاتست

گر تو را ماتمست رو زین جا

۷

چونک زندان ماست این دنیا

عیش باشد خراب زندان‌ها

۸

آنک زندان او چنین خوش بود

چون بود مجلس جهان آرا

۹

تو وفا را مجو در این زندان

که در این جا وفا نکرد وفا

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 187
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 130
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
پ زوم
۱۳۹۸/۰۸/۱۵ - ۰۳:۱۷:۰۳
با توجه به اینکه واج اول هر مصرع بلند است،چرا وزن شعر با فاعلاتن آغاز نمیشود؟
user_image
گل مولا
۱۳۹۹/۰۷/۰۴ - ۱۳:۰۵:۵۸
چونک زندان ماست این دنیا ... واقعا خوش به احوال بزرگانی چون مولانا که در حیاتشون به آن درجه از معرفت رسیدند که این دنیا با اون همه عظمتش حکم "زندان " رو براشون داره و اگه خوب فکر کنیم می بینیم که واقعا همینطوره چراکه زندان به جایی گفته میشه که پر از محدودیت و ممنوعیت هست که اگه در یک بعد وسیعتر به این دنیا نگاه کنیم میبینیم که این دنیا سرتاسر محدودیت و ممنوعیت هست همانطور که در کلام معصوم هم هست که "الدنیا سجن المومن". واقعا اگه دید انسان به این دنیا اینطوری باشه چقدر خوب میشه برای همین هست که این بزرگان از "مرگ" بدون واهمه و با اشتیاق صحبت میکنند چرا که همینطور که دنیا حکم زندان رو براشون داره ، مرگ را به عنوان دریچه و حفره ای برای خلاص شدن از اون میدونند که در جایی دیگر اینطور سروده اند: این جهان زندان و ما زندانیان حفره کن زندان و خود را وارهان