مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۴۶۶

۱

ای که به لطف و دلبری از دو جهان زیاده‌ای

ای که چو آفتاب و مه دست کرم گشاده‌ای

۲

صبح که آفتاب خود سر نزده‌ست از زمین

جام جهان نمای را بر کف جان نهاده‌ای

۳

مهدی و مهتدی توی رحمت ایزدی توی

روی زمین گرفته‌ای داد زمانه داده‌ای

۴

مایه صد ملامتی شورش صد قیامتی

چشمه مشک دیده‌ای جوشش خنب باده‌ای

۵

سر نبرد هر آنک او سر کشد از هوای تو

ز آنک به گردن همه بسته‌تر از قلاده‌ای

۶

خیز دلا و خلق را سوی صبوح بانگ زن

گرچه ز دوش بیخودی بی‌سر و پا فتاده‌ای

۷

هر سحری خیال تو دارد میل سردهی

دشمن عقل و دانشی فتنه مرد ساده‌ای

۸

همچو بهار ساقیی همچو بهشت باقیی

همچو کباب قوتی همچو شراب شاده‌ای

۹

خیز دلا کشان کشان رو سوی بزم بی‌نشان

عشق سواره‌ات کند گرچه چنین پیاده‌ای

۱۰

ذره به ذره ای جهان جانب تو نظرکنان

گوهر آب و آتشی مونس نر و ماده‌ای

۱۱

این تن همچو غرقه را تا نکنی ز سر برون

بند ردا و خرقه‌ای مرد سر سجاده‌ای

۱۲

باده خامشانه خور تا برهی ز گفت و گو

یا حیوان ناطقی جمله ز نطق زاده‌ای

۱۳

لطف نمای ساقیا دست بگیر مست را

جانب بزم خویش کش شاه طریق جاده‌ای

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1395
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 907
علیرضا بخشی زاده روشنفکر :

نظرات

user_image
محمدامین
۱۳۹۴/۰۶/۱۲ - ۲۰:۱۹:۱۳
سلام و درودخیلی زیبا بود.خواندن این غزل در سحر جمعه شور شعف آن را بیشتر کرد.
user_image
ح.گ.
۱۳۹۵/۰۴/۳۱ - ۱۶:۰۸:۱۹
بیت 10 به صورت زیر درست‌تر می‌نماید: ذره به ذرهٔ جهان...
user_image
ملیکا رضایی
۱۴۰۰/۰۹/۰۹ - ۰۱:۰۱:۱۹
ای که همه نگاه من خورده گره به روی تو  تا نرود نفس ز تن پا نکشم ز کوی تو  ... ای که به لطف و دلبری از دو جهان زیاده‌ای ای که چو آفتاب و مه دست کرم گشاده‌ای ... .