
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۴۶۷
۱
کعبه طواف میکند بر سر کوی یک بتی
این چه بتی است ای خدا این چه بلا و آفتی
۲
ماه درست پیش او قرص شکسته بستهای
بر شکرش نباتها چون مگسی است زحمتی
۳
جمله ملوک راه دین جمله ملایک امین
سجده کنان که ای صنم بهر خدای رحمتی
۴
اهل هزار بحر و کف گوهر عشق را صدف
زان سوی عزت و شرف سخت بلندهمتی
۵
او است بهشت و حور خود شادی و عیش و سور خود
در غلبات نور خود آه عظیم آیتی
۶
بشنو این خطاب را ساخته شو جواب را
ذره مر آفتاب را گشت حریف و بابتی
۷
ای تبریز محرمت شمس هزار مکرمت
گشته سخن سبوصفت بر یم بینهایتی
تصاویر و صوت


نظرات
ناشناس
مینا مینوی
برگ بی برگی