مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۴۶۹

۱

آه خجسته ساعتی که صنما به من رسی

پاک و لطیف همچو جان صبحدمی به تن رسی

۲

آن سر زلف سرکشت گفته مرا که شب خوشت

زین سفر چو آتشت کی تو بدین وطن رسی

۳

کی بود آفتاب تو در دل چون حمل رسد

تا تو چو آب زندگی بر گل و بر سمن رسی

۴

همچو حسن ز دست غم جرعه زهر می‌کشم

ای تریاق احمدی کی تو به بوالحسن رسی

۵

گرچه غمت به خون من چابک و تیز می‌رود

هست امید جان که تو در غم دل شکن رسی

۶

جمله تو باشی آن زمان دل شده باشد از میان

پاک شود بدن چو جان چون تو بدین بدن رسی

۷

چرخ فروسکل تو خوش ننگ فلک دگر مکش

بوک به بوی طره‌اش بر سر آن رسن رسی

۸

زن ز زنی برون شود مرد میان خون شود

چون تو به حسن لم یزل بر سر مرد و زن رسی

۹

حسن تو پای درنهد یوسف مصر سر نهد

مرده ز گور برجهد چون به سر کفن رسی

۱۰

لطف خیال شمس دین از تبریز در کمین

طالب جان شوی چو دین تا به چه شکل و فن رسی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1397
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 908

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۱/۰۸ - ۰۹:۱۹:۴۵
آن سر زلف سرکشت گفته مرا که شب خوشتزین سفر چو آتشت کی تو بدین وطن رسی ..
user_image
mori
۱۳۹۷/۰۶/۲۳ - ۱۸:۴۰:۳۰
سلام.آیا سایت برا تفسیر یا حداقل ترجمه اشعار مولوی هست؟