
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۴۷۱
۱
سوخت یکی جهان به غم آتش غم پدید نی
صورت این طلسم را هیچ کسی بدید نی
۲
میکشدم به هر طرف قوت کهربای او
ای عجبا بدید کس آنک مرا کشید نی
۳
هست سماع چنگ نی هست شراب رنگ نی
صد قدح است بر قدح آنک قدح چشید نی
۴
عشق قرابه باز و من در کف او چو شیشهای
شیشه شکست زیر پا پای کسی خلید نی
۵
در قدم روندگان شیخ و مرید بیعدد
در نفس یگانگی شیخ نه و مرید نی
۶
آنک میان مردمان شهره شد و حدیث شد
سایه بایزید بد مایه بایزید نی
۷
مژده دهید عاشقان عید وصال می رسد
ز آنک ندید هیچ کس خود رمضان و عید نی
تصاویر و صوت


نظرات
برگ بی برگی
پاسخ اینه که نه در قدم روندگان شیخ و مرید بی عدد در نفس یگانگی شیخ و مرید نه و عدم توجه و توقف این روندگان به این دلیله که در راهی که اونها میروند هم شیخ و هم مریدان این راه باطل فراوانند اما در بحث یگانگی یا همون لا اله الا الله که هیچ اله و جذابیتی برای انسان نیست بجز او ، نه شیخ و راهنمایی وجود داره و نه هوادارانی که واقعا به این یگانگی باور قلبی داشته باشند. آنکه میان مردمان شهره شد و حدیث شد سایه بایزید شد مایه بایزید نه و این را دقیقا نمی توان گفت منظور مولانا شخص خاصی بوده و یا هر کسی می توانسته است که باشد همانگونه که در مورد شخص مولانا پیش از ملاقاتش با شمس نیز صدق میکند و آن شیخ مورد نظر مولانا سایه و ظاهری از بایزید که مردی وارسته و عارف بوده است میتوانسته داشته باشد با مریدانی در اطرافش ولی قطعاً بایزید کجا و صورتی از بایزید کجا ؟ مژده دهید عاشقان عید وصال میرسد زانک ندید هیچ کس خود رمضان و عید نی و ای عاشقان وصل به جانان که همان اصل خدایی و رسیدن به فضای یکتایی میباشد مژه به شما که عید وصال شما خواهد رسید اگر که شما تنها این رمضان و عید ظاهر را نبینید و این بصیرت را داشته باشید که طلب معنا کنید و رنگ شراب و قدح خالی برای شما اهمیتی نداشته باشد .موفق و در پناه دوست باشید