
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۴۷۲
۱
چشم تو خواب میرود یا که تو ناز میکنی
نی به خدا که از دغل چشم فراز میکنی
۲
چشم ببستهای که تا خواب کنی حریف را
چونک بخفت بر زرش دست دراز میکنی
۳
سلسلهای گشادهای دام ابد نهادهای
بند که سخت میکنی بند که باز میکنی
۴
عاشق بیگناه را بهر ثواب میکشی
بر سر گور کشتگان بانگ نماز میکنی
۵
گه به مثال ساقیان عقل ز مغز میبری
گه به مثال مطربان نغنغه ساز میکنی
۶
طبل فراق میزنی نای عراق میزنی
پرده بوسلیک را جفت حجاز میکنی
۷
جان و دل فقیر را خسته دل اسیر را
از صدقات حسن خود گنج نیاز میکنی
۸
پرده چرخ میدری جلوه ملک میکنی
تاج شهان همیبری ملک ایاز میکنی
۹
عشق منی و عشق را صورت شکل کی بود
اینک به صورتی شدی این به مجاز میکنی
۱۰
گنج ِ بِلانهایتی سکه کجاست گنج را
صورت سکه گر کنی آن پی گاز میکنی
۱۱
غرق غنا شو و خمش شرم بدار چند چند
در کنف غنای او ناله آز میکنی
تصاویر و صوت


نظرات
وحید
جواد زندی
سعید هاتشات
باباخانی
انشاالله
امید سیدیان
بابک چندم
همایون
شهلا
شهلا
برگ بی برگی
برگ بی برگی
برگ بی برگی
عارف
امیر جاویدی
احسان
ث پور