
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۴۷۵
۱
باز ترش شدی مگر یار دگر گزیدهای
دست جفا گشادهای پای وفا کشیدهای
۲
دوش ز درد دل مها تا به سحر نخفتهام
ز آنک تو مکر دشمنان در حق من شنیدهای
۳
ای دم آتشین من خیز توی گواه دل
ای شب دوش من بیا راست بگو چه دیدهای
۴
آینهای خریدهای مینگری به روی خود
در پس پرده رفتهای پرده من دریدهای
۵
عقل کجا که من کنون چاره کار خود کنم
عقل برفت یاوه شد تا تو به من رسیدهای
۶
لعبت صورت مرا دوختهای به جادوی
سوزنهای بوالعجب در دل من خلیدهای
۷
بر در و بام دل نگر جمله نشان پای توست
بر در و بام مردمان دوش چرا دویدهای
۸
هر کی حدیث میکند بر لب او نظر کنم
از هوس دهان تو تا لب کی گزیدهای
۹
تهمت دزد برنهم هر کی دهد نشان تو
کاین ز کجا گرفتهای وین ز کجا خریدهای
تصاویر و صوت


نظرات
فاطمه
نادر..
همایون
...
سمانه