مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۴۸۶

۱

ای زده مطرب غمت در دل ما ترانه‌ای

در سر و در دماغ جان جسته ز تو فسانه‌ای

۲

چونک خیال خوش دمت از سوی غیب دردمد

ز آتش عشق برجهد تا به فلک زبانه‌ای

۳

زهره عشق چون بزد پنجه خود در آب و گل

قامت ما چو چنگ شد سینه ما چغانه‌ای

۴

آهوی لنگ چون جهد از کف شیر شرزه‌ای

چون برهد ز باز جان قالب چون سمانه‌ای

۵

ای گل و ای بهار جان وی می و ای خمار جان

شاه و یگانه او بود کز تو خورد یگانه‌ای

۶

باغ و بهار و بخت بین عالم پردرخت بین

وین همگی درخت‌ها رسته شده ز دانه‌ای

۷

از دهش و عطای تو فقر فقیر فخر شد

تا که نماند مرگ را بر فقرا دهانه‌ای

۸

لطف و عطا و رحمتت طبل وصال می‌زند

گر نکند وصال تو بار دگر بهانه‌ای

۹

روزه مریم مرا خوان مسیحیت نوا

تر کنم از فرات تو امشب خشک نانه‌ای

۱۰

گشته کمان سرمدی سرده تیرهای ما

گشته خدنگ احمدی فخر بنی کنانه‌ای

۱۱

پیش کشیی آن کمان هر کس می‌کند زهی

بهر قدوم تیر تو رقعه دل نشانه‌ای

۱۲

جذبه حق یک رسن تافت ز آه تو و من

یوسف جان ز چاه تن رفت به آشیانه‌ای

۱۳

خامش کن اگر سرت خارش نطق می‌دهد

هست برای جعد تو صبر گزیده شانه‌ای

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1407
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 914

نظرات

user_image
ناشناس
۱۳۹۲/۱۱/۰۴ - ۱۵:۴۲:۲۴
معنی بیت دوم رو کسی میتونه شرح بده؟!
user_image
ناشناس
۱۳۹۲/۱۱/۰۴ - ۱۵:۴۴:۰۸
میشه یکی بیت دوم رو معنی کنه؟!چونک خیال خوش دمت یعنی چی؟!
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۱۱/۰۴ - ۱۷:۱۲:۴۲
خوشدم یعنی با بوی خوش یعنی خیال خوشبوی تو بردمد یعنی ظهور یابد. شاعر دلبر خودرا در عالم خیال خوشبوی حس می کرده است و در این حالت تا گردون زبانه های آتش عشق را در می یافته است . مولانا گمان می کرده که درستکاری مایه خوشبویی می شود و فرشتگان بوی انسانهای نیکوکار را می فهمند قبلا در جایی دیگر نوشته بود .
user_image
سعید
۱۳۹۴/۰۱/۰۳ - ۲۰:۲۵:۰۴
معنی بیت دوم:چونک خیال خوش دمت از سوی غیب دردمدز آتش عشق برجهد تا به فلک زبانه‌ایمولانا در لحظه ای طی زندگی اش با یک عارف کامل بنام شمس روبرو میشه که به مقام ساقی رسیده. ساقی کسی است که صفات بی شماری در او کامل شده. یعنی مثلا صفتی بنام بخشندگی در همه هست لیکن با درصدهای متفاوت. اما خداوند در صفات در خد کمال رفتار داره. یعنی وقتی میگوییم خداوند صاحب هزار اسم است در واقع اشاره میشود به هزار صفت. حالا، زمانی انسان به بعد الهی خودش میرسد که در صفات شابسته، به حد کمال برسد. اونوقت زان پس به جرگۀ اقسانه میپیوندد. یعنی صاخب کردار و رفتار الهی میشود (اَبَر انسان). بنابراین ساقی کسی است که طی هر عمل و گقتاری میتواند بیننده را محسور خویش کند و مست از می ناب الهی- و اینگونه است که به آتش می کشدش. کلمات قاقد قدرت کافی است برای مقهوم کردن چنان رویارویی ی و تنها به تجربه قابل درک است. لیک مولانا سعی زیبایی بکار برده و تلاش کرده که مفهوم این رویارویی را در این بیت بیان کند. شمس رفتار انسان گونه را پشت سر گذاسته و فرشته گونه جلوه کرده است. بنابراین گویی فرشته ای از عالم غیب است نه یک انسان از عالم خاک. پس وقتی او به یاد شمس و شخصیت و اعمالش می افتد- یعنی وقتی خیالش خوش میدمد در ذهن او (چونک خیال خوش دمت) چنان است که گویی رفتارش از عالم غیب بر وی دیکته میشود- و اینگونه است که مولانا را به آتش میکشد. یعنی عمق رفتارش اونقدر در عالم معنا وسعت داره که مولانا با یاد او از خودبیخود میشه و آتش عشق و علاقه در او زبانه میکشه. حالا اندازه بگیرید طی برخورد نردیک و رو در رو با سافی، چگونه تاثیری از او می گیرد